به آهستگی..

صرفن خزعبلات.

پیام های کوتاه
  • ۲۵ اسفند ۹۵ , ۲۱:۵۱
    1576
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۲:۴۱
    1447
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۲۰:۰۰
    1400
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۲:۲۹
    1399
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۱:۲۱
    1398
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۲۲
    1363
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵ , ۱۴:۵۱
    1361
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۴۹
    1356
  • ۱ ارديبهشت ۹۵ , ۲۲:۴۴
    1334
  • ۲۰ فروردين ۹۵ , ۲۰:۲۴
    1317
بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

من خسته بودم. تمام روز دویده بودم. از این طرف تهران به اون طرف تهران. از تهران به خارج از تهران. از خارج از تهران، به تهران. 

خستگی شیش ماااه سرد رو با خودم اورده بودم.

دلتنگی و شکست خوردگی همه این سال ها رو با خودم اورده بودم. 

اما انگار که ما موفق شده بودیم. راحت. سریع. برای اولین بار. 

 

توی اون بعد از ظهر خسته اردیبهشتی تهران، با میم قرار داشتم. جای ناآشنا. گم شده بودم. راهو پیدا نمی کردم. میم رو پیدا نمی کردم. انقدر منتظر موندم تا میم منو پیدا کرد.

نه جا خوردم و نه تعجب کردم. همه چیز راحت و آشنا و طبیعی بود. غریزه ام، راحت و آسوده اعتماد کرده بود. بدون یک لحظه تردید. بدون سوال. 

من حرف زده بودم و حرف زده بودم و حرف زده بودم. انگار که باید همه چیزو همون شب می گفتم. همه چیز باید روشن می شد. از مغز من در میومد و می رفت توی جریان هوا و هیچ می شد. فقط اینکه، هیچ نمیشد. میم بود و قبل از اینکه بیفتن، می گرفتشون. چی گفته بودم؟ گفته بودم که چقدر سخت بود. گفته بودم که چقدر راه رفتم. گفته بودم که چه راه هایی رفتم. که چقدر هنوز راه دارم برای رفتن.

میم فقط یک جمله گفته بود. گفته بود که ولی اشتباهت همین جاست. الان دیگه رسیدی. فقط حواست نیست که رسیدی. 

و من باورم شد که رسیدم. یا دست کم، رسیدن نزدیکه. 

 

 

 

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۱۶

در این ایده و فکر که بالاخره بعد از این همه وقت می تونم جایی "مستقر" شم که نه تنها من بلکه بقیه هم به عنوان "خونه" به رسمیت بشناسندش، آرامش عجیبی وجود داشت. من، برای اولین بار در زندگیم، عاشق این ایده شده بودم. 

در جهان من، عمر رویاها هم کوتاه شده. حتا وقتی فقط توی سر آدم ان. 

 

 

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۰۱

اینم از ضربه آخر. 

 

 

پی اس. دست کم امیدوارم ضربه آخر بوده باشه. 

 

 

۰ نظر ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۲

«چه یأس بی نهایتی ندیم من بود.»

 

تمام این روزهای من. 

 

۰ نظر ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۰۱

 

:Here is the scary thought of tonight. The night before three helish exams

?Have I outgrown these people

 

 

۰ نظر ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۷

 

آن طور که دوست بلاگنویس آقای فهیم عطار می گوید: «شکوفایی در سایه امن تنهایی»؟!

 

 

 

۰ نظر ۲۲ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۳

کاش که این تصویر خراب نمی شد. نمیدونم که در تمام این سال ها بودی یا نه. نمیخوام فکر می کنم که سالهاست در اشتباهم؛ در توهمم. ترجیح میدم که فکر کنم ناگهانی اینطور پشتم رو خالی کردی..همه چیز قابل تحمل بود تا اون لحظه ای که حس می کردم هستی..چقدر که همه چیزو صرف تصور بودنت متفاوت می کرد...

مهمونی اخر رو یادته... حس فردای اون مهمونی رو دارم..منگی و مستی رفته بود و پرده ها یکی یکی می رفت بالا ... و تصویری که یک هو خورد زمین و هزار تکه شد... 

 

اون لحظه هم نمی دونم از دست کی عصبانی تر بودم؛ خودم که برای اولین بار شادی رو باور کرده بودم یا «ی» که شادی رو ازم گرفته بود. 

الان هم نمیدونم از کی عصبانی ترم. تو؛ که دیگه نیستی یا خودم که فکر می کردم هستی؛ می مونی. 

 

کاش که میذاشتی این تصویر باقی بمونه. تصویری از روزهای خوب. تصویری از امید؛ هر چند سخت. هر چند دیر. 

 

 

۰ نظر ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۵۷

 

For some unknown reason, the Universe is showing me its middle finger!

 

 

۰ نظر ۱۳ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۵۳

برای من، ما، که به روزهای روشن فردا امیدوارم بودیم، باید مرثیه ای نوشت به قطر همه کتاب های تاریخ...

 

پی اس: هیچ چیز، هیچ چیز، تلخ تر و ترسناک تر از این چرخه امید و ناامیدی نیست...تا میای به این ناامیدی کشنده عادت کنی، کسی؛ چیزی؛ جایی از دور خودشو نشون میده و دوباره امیدوارت می کنه... و بعد ناپدید میشه تا تو دوباره پرت شی ته دره..و باز از سر نو...

پی اس 2: و واقعیت اینه که بدون امید، نمیشه زنده موند.

 

 

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۲۶

 

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد

ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

به خط و خال گدایان مده خزینه دل

به دست شاهوشی ده که محترم دارد

نه هر درخت تحمل کند جفای خزان

غلام همت سروم که این قدم دارد

رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست

نهد به پای قدح هر که شش درم دارد

زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار

که عقل کل به صدت عیب متهم دارد

ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان

کدام محرم دل ره در این حرم دارد

دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل

به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد

مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری

که جلوه نظر و شیوه کرم دارد

ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست

که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

 

 

 

!P.S. Even Hafiz is mocking me

 

۰ نظر ۰۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۴