با «د» رفته بودیم سینما. سینما که نه. اتاقی و دیواری و ویدئو پروژکتوری توی یک موسسه سینمایی یه جایی وسط خیابون ولیعصر یا شاید هم طالقانی که فیلم جوکر را ببنیم. فیلم طولانی بود. بد بود حتی. و ما در این مورد توافق داشتیم بعد از دو ساعت و خوردی وقت گذاشتن و دیدن فیلم روی صندلی های ناراحت مثلا سینما. ما کم توافق داشتیم سر چیزها. خیلی کم. فکر کنم از بارهایی بود که «د» معذرت خواهی کرد برای دعوت از من به تماشای اون فیلم. چقدر بیخود و بی جهت معذرت می خواست. جاهایی که لزومی نداشت. به جز اون تئاتر دریاچه قو که جدا جای معذرت خواهی داشت با اون بازی های مضحک و گند زدن به یک باله افسانه ای.... جاهایی که لازم بود ولی بلد نبود معذرت خواهی..
نمی فهمم چه مرگم شده این روزا. دلتنگم؟ شاید هم. عصبانیم؟ شاید هم. منتظرم؟ قطعن. قطعن منتظرم.
کاش که این بارون لعنتی بند می اومد.