به آهستگی..

صرفن خزعبلات.

پیام های کوتاه
  • ۲۵ اسفند ۹۵ , ۲۱:۵۱
    1576
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۲:۴۱
    1447
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۲۰:۰۰
    1400
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۲:۲۹
    1399
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۱:۲۱
    1398
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۲۲
    1363
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵ , ۱۴:۵۱
    1361
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۴۹
    1356
  • ۱ ارديبهشت ۹۵ , ۲۲:۴۴
    1334
  • ۲۰ فروردين ۹۵ , ۲۰:۲۴
    1317
بایگانی
آخرین مطالب

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یلدا خر است.

کلن. همیشه. به هر حال.


۰ نظر ۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۴

احساس می کنم اعتبار اخلاقی، حرفه ای، تحصیلی و حتی شخصیتیم رفته زیر سوال. و خب جا داشته که بره حتی.



۰ نظر ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۳


?And why are you so quiet now 
Standing there in the doorway 
You chose your journey long before 
You came upon this highway


Winter Lady



۱ نظر ۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۸
قدیم تر ها. جدیدتر ها.
عجیب شده کمی.

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۷
این زنگ تفریح ها، این لحظه ها و دقایق کوتاهی که خوبن، که ما توش خوبیم و فکر می کنیم که مطمئنیم- که مطمئنیم که میخوایم «باشیم» و ادامه بدیم- همین ها زندگی ما رو تشکیل میدن. که ما رو تشکیل میدن. به جز این ها فقط رنج هست. رنج زندگی کردن. رنج دوست داشتن. رنج دوست داشته شدن. رنج خواستن. رنج وظیفه.
این لحظه ها و دقیقه های کوتاه به ما ثابت می کنن نیاز به معنایی نیست؛ معنا هر چه که هست و نیست خود همین لحظه هاست؛ که ما رو وامیدارن که بقیه زندگی رو، رنجی که می بریم رو سپری کنیم تا باز یه وقتی و یه جایی برسیم به همین لحظه ها، به همین لحظه های شفافیت معنا. حضور معنا. ما انتخاب می کنیم که زندگی رو، رنج رو بخواهیم و بخریم برای رسیدن به این شفافیت و ادراک. و جالب اینجاست که توی این لحظات شفافیت و ادراک ما دنبال معنایی نیستیم. دنبال هیچ چیز نیستیم در واقع. خواستن؛ بودن برامون کافیه. فکر نمی کنیم به اینکه «وظیفه» ای که روی دوش ماست؛ که ما تجسدش هستیم، چقدر از ما و توانمون بزرگ تره. هستیم و میخوایم که باشیم. هستی مون تحت‌الشعاع هیچ چیز دیگه ای نیست. همه چیز واضح و روشنه و ما بدون اینکه هیچ تلاشی برای دونستن بکنیم، از همه چیز باخبریم.

و حالا اینکه این شفافیت و وضوح -که در مقایسه با خود زندگی واقعن کوتاه و به چشم نیومدنیه- ارزش این همه رنج رو داره یا نه، چیز دیگه ایه...


۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۷

و چه چیزی، واقعن چه چیزی، اطمینان بخش تر از هیچ?!



۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۳:۲۵

چرا من به هیچ جا نمی رسم پس؟!


۰ نظر ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۶
این همه تلاش برای بهتر بودن، بهتر شدن؛ و خب گاهی، فقط گاهی ممکنه کمی موفقم بشی.

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۸

...We're throwing a party


۰ نظر ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۲:۰۶

یک شبایی هم باید آهنگ بذاری واسه خودت و الکی بزنی زیر گریه تا کم کم یادت بیاد چقدر داری الکی گریه نمی کنی.


۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۸