از اون شباییه که می طلبه دراز بکشم کف این اتاق و برای هفت هشت ساعت مداوم گریه کنم..اما باید بشینم پشت این کتابای لعنتی..
این که ادم حتا گریه کردنش رو هم باید به تاخیر بندازه به طرز گریه آوری مسخره اس!
مهم نیست..
هایده گوش می کنم و به دل سوزوندن برای خودم ادامه میدم!
بوی این نرگسا همه حجم این میزو صندلی رو گرفته..حتا کاغذای روی میزو...حتا تک تک این کلمه های لوس و بی حرِف فقهی و حقوقی رو ..همه حجم مجراهای تنفسی منو..همه حجم قلبمو حتا..
اینجا همه چی یه جور خوبی بوی نرگس میده.