2042
کاش که این تصویر خراب نمی شد. نمیدونم که در تمام این سال ها بودی یا نه. نمیخوام فکر می کنم که سالهاست در اشتباهم؛ در توهمم. ترجیح میدم که فکر کنم ناگهانی اینطور پشتم رو خالی کردی..همه چیز قابل تحمل بود تا اون لحظه ای که حس می کردم هستی..چقدر که همه چیزو صرف تصور بودنت متفاوت می کرد...
مهمونی اخر رو یادته... حس فردای اون مهمونی رو دارم..منگی و مستی رفته بود و پرده ها یکی یکی می رفت بالا ... و تصویری که یک هو خورد زمین و هزار تکه شد...
اون لحظه هم نمی دونم از دست کی عصبانی تر بودم؛ خودم که برای اولین بار شادی رو باور کرده بودم یا «ی» که شادی رو ازم گرفته بود.
الان هم نمیدونم از کی عصبانی ترم. تو؛ که دیگه نیستی یا خودم که فکر می کردم هستی؛ می مونی.
کاش که میذاشتی این تصویر باقی بمونه. تصویری از روزهای خوب. تصویری از امید؛ هر چند سخت. هر چند دیر.