به آهستگی..

صرفن خزعبلات.

پیام های کوتاه
  • ۲۵ اسفند ۹۵ , ۲۱:۵۱
    1576
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۲:۴۱
    1447
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۲۰:۰۰
    1400
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۲:۲۹
    1399
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۱:۲۱
    1398
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۲۲
    1363
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵ , ۱۴:۵۱
    1361
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۴۹
    1356
  • ۱ ارديبهشت ۹۵ , ۲۲:۴۴
    1334
  • ۲۰ فروردين ۹۵ , ۲۰:۲۴
    1317
بایگانی
آخرین مطالب

۶۱ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

این تلخی که از هیچ،از ناکجا میاد گریبان آدمو می گیره..
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۲:۵۶
این لذتای الکی!
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۰:۱۷
این چیزهای کوچیک که می مونه سر دل آدم و یه نارضایتی سرجمعانه از زندگی به ادم میده.مثل همین که من احساس می کنم کاری از دستم بر نمیاد که حال ح بهتر بشه.مثل همین که ف فردا شب نمیاد مهمونی.مثل همین که گربه ها دیازپام خور شدن.مثل همین که صدای پدرم رو که از پشت تلفن شنیدم انگار از یه کره دیگه پرتاب شدم روی زمین.مثل همین که نمی دونم ترجمه حقوقی لغت تست چی میشه.مثل همین که می ترسم به اندازه کافی خوب نباشم.مثل همین که دلم برای خیلی ها تنگ شده.مثل همین که برف نمیاد.مثل همین که من نمی تونم از اینجا برم.مثل همینکه مجبورم تو خوابگاه زندگی کنم.مثل همین که شب ها خوابم نمی بره.مثل همین که دوباره یلدا شده.مثل همین که م داره میره از ایران.مثل همین که ب از منم حالش خراب تره.مثل همین که نامزد رفیق دبیرستانم فوت کرده.مثل همین که از الان تا همیشه تنها کسی که پشت سر و بغل دست و جلوروم می ایسته خودمم.مثل همین که احساس می کنم یه بار سنگینی رو دوشامه.مثل همین وبلاگ حتا.
۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۰:۴۵
اینکه برای شب یلدا برنامه ریختم - حتا  برای دو شب پیاپی! -اصلن به این معنی نیست که شب یلدا از لیست روزهای  سیاه سال حذف شده! حتا به نظر می رسه امسال قراره شب یلدا رکورد مزخرف بودنو  - که با افتخار به تولد پارسالم رسیده - بشکونه! بله! "بعدا اضافه شد" نوشت: یلدای رکوردشکنی نشد اما همچینم بدون دراما نگذشت. احتمالا تو جهنم باید همیشه یلدا باشه.شایدم اونجا همیشه عیده!
۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۴:۴۰
معلومه که خل شدم! یه دلیل خوب بیار که چرا نباید تا حالا خل شده باشم! بیار دیگه! نمی تونی؟! میدونستم. معلومه که خل میشم خب!
۰ نظر ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۴
از شعبه سوم دادگاه حقوقی تا من.
۰ نظر ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۹:۱۵
امروز،همون طور که توی اون فضای خالی و وسیع گالری ایستاده بودیم و داشتیم از اون دیوار شیشه ای به منظره فنامال غروب آفتاب و بزرگراه نیایش نگاه می کردیم و ح داشت اصرار می کرد که از من عکس بگیره و من داشتم فکر می کردم که این لحظه ای نیست که من  برای به یاد آوردنش به عکس احتیاج داشته باشم؛یک هو و از هیچ متوجه شدم...متوجه شدم که دیگه هیچ وقت نمی تونم با کس دیگه ای برم اونجا و به غروب آفتاب خیره بشم..
۰ نظر ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۹:۱۴
I CAN NOT KEEP FAILING MY SELF!!
۰ نظر ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۴
this means that Im good! OH, MY GOOOD!THIS ACTUALLY MIGHT MEAN SOMTHING! i feel like  im numb!
۰ نظر ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۱۹
دقیق که میشم می بینم من آدم فاصله م.آدم ها رو دوست دارم اما فقط تا زمانی که فاصله ای هست بینمون..این صمیمیت لعنتی میزنه و لذت فاصله رو خراب می کنه...میل به جذب ادمای دور رو از ادم می گیره...کشش از راه دور رو می گیره از ادم..
۰ نظر ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۷:۴۴