این چیزهای کوچیک که می مونه سر دل آدم و یه نارضایتی سرجمعانه از زندگی به ادم میده.مثل همین که من احساس می کنم کاری از دستم بر نمیاد که حال ح بهتر بشه.مثل همین که ف فردا شب نمیاد مهمونی.مثل همین که گربه ها دیازپام خور شدن.مثل همین که صدای پدرم رو که از پشت تلفن شنیدم انگار از یه کره دیگه پرتاب شدم روی زمین.مثل همین که نمی دونم ترجمه حقوقی لغت تست چی میشه.مثل همین که می ترسم به اندازه کافی خوب نباشم.مثل همین که دلم برای خیلی ها تنگ شده.مثل همین که برف نمیاد.مثل همین که من نمی تونم از اینجا برم.مثل همینکه مجبورم تو خوابگاه زندگی کنم.مثل همین که شب ها خوابم نمی بره.مثل همین که دوباره یلدا شده.مثل همین که م داره میره از ایران.مثل همین که ب از منم حالش خراب تره.مثل همین که نامزد رفیق دبیرستانم فوت کرده.مثل همین که از الان تا همیشه تنها کسی که پشت سر و بغل دست و جلوروم می ایسته خودمم.مثل همین که احساس می کنم یه بار سنگینی رو دوشامه.مثل همین وبلاگ حتا.