For some unknown reason, the Universe is showing me its middle finger!
For some unknown reason, the Universe is showing me its middle finger!
برای من، ما، که به روزهای روشن فردا امیدوارم بودیم، باید مرثیه ای نوشت به قطر همه کتاب های تاریخ...
پی اس: هیچ چیز، هیچ چیز، تلخ تر و ترسناک تر از این چرخه امید و ناامیدی نیست...تا میای به این ناامیدی کشنده عادت کنی، کسی؛ چیزی؛ جایی از دور خودشو نشون میده و دوباره امیدوارت می کنه... و بعد ناپدید میشه تا تو دوباره پرت شی ته دره..و باز از سر نو...
پی اس 2: و واقعیت اینه که بدون امید، نمیشه زنده موند.
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
!P.S. Even Hafiz is mocking me
همه چیزی که الان از زندگی می خوام اینه که جایی داشته باشم از آن خودم..با کاناپه ای و میزی و تلویزیونی در مقابلش...که بتونم روش بشینم و جلوی تلویزیون خاموش شامی و ناهاری بخورم...
واقعا اینجا، جای من نیست.
پی. اس. من میتونم کتابی بنویسم توی این سال در وصف« چگونه "خود" را و "دیگران" را نکشیم».
پدرم خیلی سال پیش گفته بود زندگی همینه و من در جوابش با صدای بلند گفته بودم که من انتخاب می کنم که زندگی چیزی بیشتر از این باشه. خیلی بیشتر از این.
الان، در سی سالگی، توی این جهنم خودساخته و دیگرساخته، یادم نمیاد بیشتر یعنی چی.