290
سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ب.ظ
امروز،همون طور که توی اون فضای خالی و وسیع گالری ایستاده بودیم و داشتیم از اون دیوار شیشه ای به منظره فنامال غروب آفتاب و بزرگراه نیایش نگاه می کردیم و ح داشت اصرار می کرد که از من عکس بگیره و من داشتم فکر می کردم که این لحظه ای نیست که من برای به یاد آوردنش به عکس احتیاج داشته باشم؛یک هو و از هیچ متوجه شدم...متوجه شدم که دیگه هیچ وقت نمی تونم با کس دیگه ای برم اونجا و به غروب آفتاب خیره بشم..
۹۲/۰۹/۲۶