به آهستگی..

صرفن خزعبلات.

پیام های کوتاه
  • ۲۵ اسفند ۹۵ , ۲۱:۵۱
    1576
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۲:۴۱
    1447
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۲۰:۰۰
    1400
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۲:۲۹
    1399
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۱:۲۱
    1398
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۲۲
    1363
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵ , ۱۴:۵۱
    1361
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۴۹
    1356
  • ۱ ارديبهشت ۹۵ , ۲۲:۴۴
    1334
  • ۲۰ فروردين ۹۵ , ۲۰:۲۴
    1317
بایگانی
آخرین مطالب

2055

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۱ ق.ظ

از لا به لای یادداشت های قدیمی یه متن ساده پیدا کردم. نمیدونم کدومش غمگین تره: این که من در بیست و یک سالگی همچین حالی رو تجربه کردم یا اینکه هنوز در سی سالگی همون حس رو دارم. 

 

 

« میس زی ایستاده بود منتظر. زیاد. هر روز. هر شب. صد سال منتظر ماند. اما هیچ...و  میس زی نه عاشق بود نه

 یاغی. پس پیر شد. و دیگر توی هیچ آینه ای نگاه نکرد. آن وقت یادش رفت چرا  آن همه منتظر مانده

 بود. پس  پوچ شد، سایه شد. آن وقت یک روز صلات ظهر توی آفتاب کم شد، کوتاه شد، گم شد.»

 

۰۰/۰۵/۱۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی