جهان به من فرصت نفس گرفتن نمیده و من بدجور، از نفس افتادم..
۰ نظر
۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۲:۱۰
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندوهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غررو برافراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان؛
دشواری وظیفه است.
پی. اس: هیچ کس نمی تونه به این خوبی همه چیز رو تو چند تا جمله ساده بگه...
.If you want to do something; and I mean Do it; you have to give in to it. Bc it is going to take ALL you have. maybe even more
خب اصلا شاید تا همین لحظه، من خودم را استباه تعریف می کردم. شاید لازمه که بشینم خودم رو از نو تعریف کنم.