باید فکر کنم. باید به همه چیزهایی که تمام این مدت پشت گوش مینداختم فکر کنم و دربارشون تصمیم بگیرم. انگار تو این نقطه دیگه نمیشه زندگی رو کجدار و مریز زندگی کرد. باید تصمیم بگیرم و این منو به شدت می ترسونه.
۰ نظر
۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۰
باید فکر کنم. باید به همه چیزهایی که تمام این مدت پشت گوش مینداختم فکر کنم و دربارشون تصمیم بگیرم. انگار تو این نقطه دیگه نمیشه زندگی رو کجدار و مریز زندگی کرد. باید تصمیم بگیرم و این منو به شدت می ترسونه.
فکر می کنم واقعن ظرفیتم برای گرفتن ایمیلای ریجکشن و تموم شدن دوستی های چند ساله تموم شده باشه...
امروز تو خیابون یه پسر بچه با اتوبوس مسابقه گذاشته بود و از تو پیاده رو پا به پای اتوبوس می دوید. از شانس بدش اتوبوس خورد به چراغ سبز و ازش رد شد.
من تمام مدت داشتم مثل این پیرزنای ترشیده به این فکر می کردم که من دیگر هیچ وقت نمیتونم اینقدر سرخوشانه بدوم.