به آهستگی..

صرفن خزعبلات.

پیام های کوتاه
  • ۲۵ اسفند ۹۵ , ۲۱:۵۱
    1576
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۲:۴۱
    1447
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۲۰:۰۰
    1400
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۲:۲۹
    1399
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۱:۲۱
    1398
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۲۲
    1363
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵ , ۱۴:۵۱
    1361
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۴۹
    1356
  • ۱ ارديبهشت ۹۵ , ۲۲:۴۴
    1334
  • ۲۰ فروردين ۹۵ , ۲۰:۲۴
    1317
بایگانی
آخرین مطالب

1618

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ب.ظ

امروز توی تاکسی وسط شلوغ پلوغی ذهن من، یهو یه بوی عطری اومد و منو یاد یه دوست قدیمی انداخت. یک جور دلتنگی - که اصلن راست کار  من نیست- یهو اومد بیخ گلوی منو گرفت. میتونستم تو اون لحظه بیش از هر چیز  و هر کس دوستش داشته باشم. می تونستم تو اون لحظه همه روزهای با هم بودنمونو حس کنم. می تونستم تو اون لحظه چشمامو ببندم و ببینمش کنارم. می تونستم تو اون لحظه همه زمان نبودنشو یکجا حس کنم. می تونستم تو لحظه دوباره و دوباره و دوباره حالی رو داشته باشم که موقع رفتنش داشتم. 

دلتنگی؛ امروز، شاید برای اولین باز نفسمو بند آورد.




۹۶/۰۳/۰۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی