به آهستگی..

صرفن خزعبلات.

پیام های کوتاه
  • ۲۵ اسفند ۹۵ , ۲۱:۵۱
    1576
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۲:۴۱
    1447
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۲۰:۰۰
    1400
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۲:۲۹
    1399
  • ۱۶ تیر ۹۵ , ۰۱:۲۱
    1398
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۲۲
    1363
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵ , ۱۴:۵۱
    1361
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۴۹
    1356
  • ۱ ارديبهشت ۹۵ , ۲۲:۴۴
    1334
  • ۲۰ فروردين ۹۵ , ۲۰:۲۴
    1317
بایگانی
آخرین مطالب

کمی خوب، کمی بد. زندگی.


۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۵:۲۵

!fake it until you become it


۰ نظر ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۱

زمستونه.

:)


۰ نظر ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۲

نشانه های خوب. مثلا برف اول صبح.

:)


۰ نظر ۰۲ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۲

پدر جان یه سخنرانی بلندبالا میکنه از اینکه من واقع نگر نیستم و تهش میگه که زندگی همینه. 

مساله این جاست که من نمیخوام زندگی فقط همین باشه. نباید باشه. یعنی من تصمیم می گیرم که نباشه. این انتخاب منه و من انتخاب می کنم که زندگی بسیار بیشتر از این باشه. 



۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۰
کمی آزادی؛ همه ارزوی من.

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۷
همه ترس و نفرتی که منو پر کرده..

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۱:۵۴
من به زودی زخم بستر میگیرم.

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۱:۰۰

خواب می بینم که با یک ادم غریبه، گیر افتادم توی یک ارتفاعی. یک اسانسوری را سوار شدم به یک مقصد خاصی اما اسانسور من را رها کرده توی یک جای نااشنایی و رفته. راه برگشت ندارم. یک سطح کوچک و مرتفع و بدون راه. حواسم هست که خوابم و دارم خواب می بینم؛ اینقدر که منتظرم از خواب بیدار شم. میدونم تنها کاری که در برابر این همه ترس و تنهایی می تونم بکنم همینه که به خودم بگم الان بیدار میشی.



۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۵
این لامپ سر کوچه میذاره من که اومدم به پت پت کردن و چشمک زدن بیفته.

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۷