باید گریه کنم.
به میم میگم که رفتن برای الف اپشن نیست. الف فقط پاشو کرده تو کفش و به من میگه برو و برگرد. نمیگه نرو. میگه برو و برگرد. میخواد من برم تا اون با خیال راخت به کاراش برسه و من برم و بعد هلو برو تو گلو بیام تو زندگیش که لابد اونموقع به هر جایی که اون میخواد رسیده. میم تعجب می کنه از اینکه الف برای خاطر من هم شده حتا به فکر رفتن و برگشتن نیفتاده. میم میگه بی خیالش شو.
میم راست میگه. اما من نمیتونم به حرف میم گوش کنم. جهان میم اروم و خالیه. توی جهان اون همه چیز سرجاشه. پدرها و مادرها فقط پدرو مادرند و بچه ها فقط بچه. توی جهان میم ادم ها تنها نمی مونن. توی جهان میم ادم های احمق و ترس ها راه ندارند. توی جهان میم اینده ترسناک نیست. جهان من اما با جهان میم فرق داره. جهان من سرشار از نقشای جا به جاییه. توی جهان من ادما کیومترها از هم فاصله دارن. توی جهان من اگر دیر بجنبی فرداتو از دست دادی. توی جهان من همیشه جمعه عصره وشنبه، شنبه شلوغ و پرکاری و شنبه حاصلخیز هیچوقت از راه نمیرسه.
من نمیخوام که الف با من بیاد. من نمیخوام که الف منتظرم بمونه. من میخوام برم و از صفر، صفر مطلق، شروع کنم. میخوام همه این هایی که هستم، نباشم.